۱۳۶۷/۵/۲۱

مسافر...

تمام لحظه هایمان را باید به یاد کسی نفس بکشیم که ابرهای تیره ستم را از این کره خاکی کنار خواهد زد و خورشید جمال خدایی را عالمتاب خواهد ساخت.
سلام بر منجی موعود!
هر تپش قلب فریادی است و از گذشتن و هر نفس، گامی است به سوی مقصد.
قافله عمر در حرکت است و آنچه در جاده ی زندگی می ماند ایمان است و عبادت و ایثار.
الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و ممّا رزقناهم ینفقون.
آنانی که دیروز از این جاده گذشتند، ایمانی داشتند استوار و عبادتی خالی از ریا و انفاقی بی هیچ منت.
ضربان قلب خویش را می شنیدندف گام هایشان را می شمردند؛ با هر تپش ذکری و با هر گامی، تفکری در هستی که مِن أین وَ إلی أین؟!
آنانی که دیروز از این جاده گذشتند، به به این معرفت دست یازیدند که در کجای کائنات هستند و برای چه آمدند:
اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و ألی الأمر منکم
تنها تقوا را پیشه خود نساختند حق تقوا را به جا آوردند: یا آیها الرسول آمنوا اتقوا الله حق تقاته.
همسفر! امروز من و تو مسافر همین جاده ایم، جاده ای که قبل از من و تو مسافران قبیله آفتاب از آن گذشتند، آنانی که از کثرت به وحدت رسیدند.
چون آنچه از دنیا برداشته بودند یکی بود و آنچه می خواستند یکی.
قافله عمر در حرکت است و آنچه در جاده ی زندگی می ماند ایمان است و عبادت و ایثار.
تپش قلبمان را گوش کنیم، جا پای مسافران دیروز بگذاریم...

۱۳۶۷/۵/۲۰

بقیع

خطاب ما اینجا با عاشقان است و با دردآشنایان، که این حکایت را دیگر هر دلی تاب شنیدن ندارد.
ای اشک! مهلتی تا باز گویم حکایتی را که قرن هاست در سینه ام مستور مانده استو دردآشنایی نیافته ام تا این راز سر به مهر را با او زمزمه کنم.
اینجا گورستان بقیع است، و این خاک گنجینه دار فریادی است که قرن ها ارباب جور آن را در سینه ما محبوس کرده اند و هر چند اشک ما تاب مستوری نداشته است، اما این بار، بغضی نیست که فقط با گریه باز شود، و این جراحت، نه جراحتی است که با مرهم اشک شور التیام یابد.
حکایت بقیع حکایت غربت است، غربت اسلام!
و با که باید این راز را باز گفت که اسلام در مدینة النبی از همه جا غریب تر است؟
خطاب ما اینجا با عاشقان است و با دردآشنایان، که این حکایت را دیگر هر دلی تاب شنیدن ندارد.
ای چشم! خون ببار، تا حجاب از تو بردارند و ببینی که این خاک، گنجینه دار نور است و مدفن عشق.
و اینجا بقعه ای است از بقاع بهشت و آن نفخه ای که در بهشت روح می دمد از سینه این خاک بر می آید، چرا که اینجا مدفن کلیدداران بهشت است و اگر حجاب از چشم ها و گوش ها بردارند، طنین ناله کرّوبیان را در ملکوت اعلی خواهی شنید و خواهی دید که چگونه فرشتگان، بال در بال جلوه های جاودانی رحمات خاص حضرت حق را بر این خاک گسترانیده اند.
ای بقیع مطهر! ای رازدار صدّیق صدیقه ی اطهر! و ای هم نوای مولا مهدی، آنگاه که غریبانه آنجا به زیرت می آید.
ای بقیع مطهر، ای گنجینه دار نور! ای مدفن عاشقان و ای حکایت گر غربت، به راستی این راز را با که باید گفت که اسلام در مدینة النبی از همه جا غریب تر است؟
ای بقیع مطهر منتظر باش، اگر آنان توانستند نور را در حبس کشند، تو هم غریب خواهی ماند.

ای بقیع، با ما سخن بگو، با ما از رازهای سر به مهری که داری بگو.
ای بقیع، ای هم نوای مولا مهدی، ای رازدار آن یار غریب، بگو آنجا چه می گذرد هنگامی که او به زیارت قبور می آید؟
بگو، با ما بگو که حبیب ما در رازگویی های علی وار خویش و در منجات های سجادانه اش چه می گوید؟
ای تربت مطهر، ای آنکه بر تربت تو، جای جای، نشانه پای حبیب ما و اثر اشک های غریبانه او باقی است، ای هم نوای أمن یجیب مولا مهدی، ای مصداق طِبتُم وَ طابَتِ لرضُ ألتی فیها دُفِنتُم، ای کاش ما به جای خاک تو بودیم و هنگامی که آن یار غایب از نظربه زیارت می آمد، بر پای او بوسه می زدیم.
ای بقیع، ای تربت مطهر، ای کاش ما نیز چون تو می توانستیم که با آن محبوب وقتی که أمن یجیب می خواند، هم نوا شویم، و به راستی که أمن یجیب حکایت دل پر غصه اوست.
گوش کن....
أمن یجیب المضطر إذا دعاه وَ یَکشِفُ السوء وَ یَجعَلکم خلفاءَ الإرض
چرا که اوست مصداق اتمّ مضطر، و خلافت أرض میراثی است که به او باز می گردد.
و ای بقیع مطهر منتظر باش، اگر آنان توانستند که شمس را برای همیشه در غربت غروب نگهدارند، تو نیز غریب خواهی ماند!....
(شهيد آويني)

۱۳۶۷/۵/۱۹

محرم شدن

تمثیل حج، تمثیل آفرینش انسان است و تو ای انسان، ای آنکه مشتاقانه به لقای محبوب شتافته ای، اینجا تمثیل مرگ است که فرمود:«موتوا قبل أن تموتوا»
و این کفن است که می پوشی تا پیش از آنکه مرگ تو را دریابد، تو با پای خویشتن به مقتل عشق بشتابی و به مذبح معشوق.
و چه می گویی؟... لبیک اللهم لبیک.
اکنون به میقات آمده ای و تمثیل میقات، تمثیل وعده گاه قیامت است، که فرمود:
«قل إنَّ الاولین و الآخرین. لمجموعون إلی میقات یومٍ معلومٍ.»
و اکنون تو به میقات آمده ای و اینجا باب ورود به حرم کبریایی است.
ای آنکه از خود به سوی خدا گریخته ای و به ندای آسمانی ففّروا إلی الله لبیک گفته ای، ورود به حرم کبریایی بی احرام جایز نیست، و تو نخست باید باطن را از حبّ ماسوی الله تطهیر کنی، و این گونه، لباس عصیان را که شیطان بر توپوشانده است از تن برآوری و لباس ورود به حرم عشق بپوشی و تمثیل احرام همین است: سفید است و دوخت و آرایش نداردف چرا که لباس تقواست. رنگ ها از رخساره ها پریده استو.. دلها در سینه ها می لرزدو... صداها در گلو پیچیده است، چرا که لحظه تشرف نزدیک است و دعوت ها به اجابت رسیده و حضرت حق جلّ و علا تو را به حرم خود خوانده است.
بشتاب! بشتاب! ای از خود گذشته به سوی خدا بشتاب!
لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک.
إنّ الحمد و النعمة لک و الملک، لا شریک لک لبیک.

گزارش تصويري:حضور حجاج كشورهاي مختلف در غار حراء

بسياري از زائران بيت‌الله‌الحرام خود را به غار حراء مي‌رسانند تا ساعاتي فضاي معنوي اين مكان شريف را درك كنند.


برگرفته از سایت شیعه نیوز

۱۳۶۷/۵/۱۸

و اینجاست بیت الله الحرام!


اللهم البیت بیتک و الحرم حرمک و العبد عبدک.
خدایا این خانه، خانه توست و این حرم، حرم توست، و این بنده، بنده ذلیلی که از خود و نفس خویش به روی خویش به روی تو گریخته است.
تو گویی اینجا مرکز آفرینش است و این طواف، تمثیل حرکت سبحانی عالم وجود یعنی که کائنات بر وجود مطلق حق می گردد و حکایت این انسان های شیدایی که سر از پا ناشناخته گرداگرد بیت الله طواف می کنند، تفسیر عینی این آیه است که:
یسبح للله ما فی السماوات و ما فی الرض
و تو ای انسان، به یاد آر که هم اکنون بر کوکبه ارض گرداگرد خورشید و در عمق آسمان لایتناهی شناوری و از دل ذره تا بی نهایت این آسمان، همه جا همه چیز در طواف است و همه می چرخند و از یک مدار وضعی بر گرد خویش به مدار بزرگتری بر گرد خورشید منتقل می شوند و تو گویی که این همه تمثیل این معناست که: تو ای انسان، باید از مدار معرفت نفس خویش به مدار معرفت رب منتقل شوی که فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»
مجموعه مناسک حج تمثیلی جامع است و از سیر روحی انسان های متکامل در سیر إلی الله.
و اینچنین است که مناسک حج از طواف آغاز می شود و به طواف خاتمه می یابد و به کمال می رسد و سر اینکه حجت خدا علی (ع) در کعبه متولد می شود همین جاست.
یعنی که کعبه جسم است و روح آن، حجت خدا و انسان کامل است و تو نیز باید ب اتمام مراحل و مواقف حج به کمال برسی و مدار رجعت تو به مبدأ و معاد کامل شود:
انا للله و إنا إلیه راجعون.

در راه مکه

و اکنون لحظه تشرف نزدیک است، و وعده گاه معشوق در پیش.
دلهای مشتاق، آرام و قرار ندارند و تو گویی همچون طایر قدسی که می خواهد از قفس تنگ سینه پربکشد و خود را به بحر معلق آسمان آبی بسپارد و غرقه در جذبه های روحانی محبت یار خود را به حرم دوست برساند.
و ارواح مشتاق، تو گویی اتب هماهنگی و هم قدمی با تن های سنگین دنیایی را ندارند و پیشاپیش بدن ها، خود را به حریم وصل رسانده اند و به حضرت أقدس او تعلیق یافته اند، همچنان که اشعه شمس، به شمس چرا که فرموده اند:
پیوند روح مؤمن به ذات أقدس پروردگار محکم تر است و شدیدتر از اتصال شعاع خورشید و چه عجب اگر این طایر قدسی روح در اشتیاق حرم وصل به ترنم درآید و تلبیه کند، آنچنان که تو گویی، به ندای دعوت فطرت خویش پاسخ گوید، به همان نخستین.

آنگاه که پرسید: «ألست بربکم» و پاسخ دادیم: «بلی، بلی»
«لبیک اللهم لبیک» و این نوای دلنشین «لبیک، لبیک» ترنم روح مؤمنی است که وعده های پروردگار خویش را محقق یافته است و می شتابد تا خود را به مبدأ و معاد خویش پیوند دهد و با فنای خویش در معشوق، به جاودانگی برسد.
لبیک اللهم لبیک، لبیک ذالمعراج لبیک، لبیک.

۱۳۶۷/۵/۱۷

آهو از کجا فهميد ...؟!

آهو از کجا فهميد
           بايد از تو ياری خواست؟
                       از پناه تو بايد
                                      سايه ای بهاری خواست؟
آهو از کجا فهميد
           با تو می شود آرام؟
                       با نگاه تو آهو
                                      پيش پای تو شد رام
تو به مهربان بودن
          شهره در زمين بودی
                       مهربان فراوان بود
                                     مهربان ترين بودی
می دهی نجات از مرگ
          آهوی فراری را
                     می کنی جدا از او
                                   ترس و بی قراری را


 
اين جا ز شمع وسوسه بيگانه می شوم
گرد ضريح پاک تو پروانه می شوم
اين جا به جام بوسه شراب ضريح را
تا انتهای ذائقه پيمانه می شوم
ای کاش تا کبوتر صحن توام کنند
چون زائر هميشه ي اين خانه می شوم

با خودت زمزمه مي‌کني...!

با خودت زمزمه مي‌کني 15 روز، نه! 15 ساعت، نه! 15 دقيقه، نه! 15 چشم بر هم زدن!
شروع مي‌کني به مرور:
انگار همين ديروز بود که کوله بار سفرت و بستي و با خونواده‌ات راهي فرودگاه شدي.
اما انگار تو نبودي. گيج و حيرت زده دور و برت و مي‌پاييدي ... مامان و بابات با اشکاشون بدرقه‌ات مي‌کردن، اما تو انگار ديگه خودت نبودي، دست خودت نبود، يه دلهره شيرين همچين لونه کرده بود کنج دلت...
از پشت شيشه نگاه‌ات و گره زدي به همه و بعد پر کشيدي...
اينجا انگار يه دنياي ديگه است، قرآن، گريه، بي‌قراري، جوش، خروش، خدا، خدا، خدا...
انگاري پرت شدي تو بغل بهت و هنوز مرددي! هنوز باور نمي‌کني اين تويي که انتخاب شده‌اي! هنوز باورت نشده که تو عازمي!
از الان شروع مي‌کني، نماز مغرب و عشا، به جماعت! لازم نيست نگاه کني، لازم نيست سعي کني همسفرات و بشناسي، يه کسي يه جوري نگاه و دلت و با نگاه و دل همسفرات گره زده، يه جوري که نمي‌دوني چه جوريه!
پات و که بلند مي‌کني صداي ضربان قلبت و مي‌شنوي، حتي حالا که صداي هواپيما خيلي بلنده اما انگار تو از اين پرنده آهني پرنده‌تري ، تبديل شده‌اي به يه پرنده‌ي مات و مبهوت...
سر جات مي‌شيني و صداي خلبان و مي‌شنوي که ميگه:
"مسافران عزيز! مقصد ما مدينه منوره، طول پرواز..."
و ديگه هيچي نمي‌شنوي...!!!
يه صدا از اعماق وجودت آروم آروم، يه جور که هول نشي ميگه:
"خدايا باورم نمي‌شه، يعني واقعاً... واقعاً..."
و دوباره ابري مي‌شي، باروني مي‌شي، غوطه‌ور مي‌شي تو...
به خودت مياي، بازم صداي خلبانه که اعلام مي‌کنه:
"مسافران عزيز! هم اکنون در آسمان مدينه منوره هستيم..."
و باز همون حال، همون سکوت، همون هجوم هيچ به مغزت!
تموم عمرت و تو حسرت اومدن بودي و حالا وصال نزديکه. بايد شکر کني:
"ازت متشکرم، ممنونم، ممنونم ..."
از جا بکن! بلند شو! وقتشه که پياده شي...
ماتي و مبهوت! اولين قدم و بر مي‌داري و هنوز ترنم بارون و رو گونه‌ات حس مي‌کني...
صداي بچه‌ها رو مي‌شنوي که ميگن: "بايد وايسيم تو صف" و تو صف مي‌ايستي، پشت به پشت بچه‌ها، ثانيه‌ها چقدر دير ميگذرن!!
از گيت رد مي‌شي! و به سمت اتوبوس‌ها روان...
اتوبوس به راه مي‌افته و نوايي دل هوايي تو رو کمک مي‌کنه که بباره...


يادت مياد عمره دانشجويي ...؟!

تو چه قدر غريبي؟! (اين اولين جمله‌اييه که بعد از ديدن بقيع رو زبونم جاري مي‌شه.)
با وجودي که نمي‌تونم حتي از پشت پنجره‌هاي ديوارت، تو رو نظاره کنم؛ اما ديوار غريبانه‌ات و طوافي عاشقانه مي‌کنم و با دوستاي همسفرم، ضجه بي کسي سر مي‌ديم. اونوقته که يکي از ته ته ته دلم فرياد مي‌کشه که: يا مهدي! کجايي؟!
نه! اين فقط صداي من نيست. مي‌شنوم نجواي غريبانه‌اي رو که که ناله مي‌کنه:
"سحر خيز مدينه کي ميايي؟          امير بي قرينه کي ميايي؟"
و من چشمام پر مي‌شه از نم بارون و حسرت...
"بيا که مادرت چشم انتظاره         شفاي زخم سينه کي ميايي؟"
نه! تو غريب نيستي!!! غريب منم؛ منم که نمي‌تونم هيچ کاري واسه خوشحاليت انجام بدم. منو ببخش!!
خواستم چادرم و سايبون قبراي آفتاب خورده سوزانت کنم ولي نشد... نتونستم نزديک بشم!
مغزم پر شده از عيش حرم امام رضا و چشمم پر شده از مزاراي خاکي: چهار امام مظلوم، فاطمه بنت اسد، ام البنين و يه مزار بي‌نشون...!!!
از خودم مي‌پرسم: "چرا اينجا طلايي نيست؟! کو ضريحش، بقعه‌اش، سقفش، سايبونش ... سايبون دلم و مي‌بره کربلا پيش يه ماه که سه شبانه‌روز سايبون نداشت!!
بقيع! به خاطر همه اونايي که توي قلبت جا دادي، دوستت دارم!
مي‌دونم يه روزي مي‌رسه، نه! يه عالمه روز مي‌رسه که حسرت انتظارم پاي پله‌هاي ورودي تو رو مي‌خورم و چشم انتظار مي‌مونم که يه بار ديگه بذارن فقط چند لحظه، تو و غريبي‌ات و از پشت ميله‌هاي عاشقي ببينم و باز هم چشمام ابري شه و صورتم باروني!!!

زود چاييت و سر بکش که مي‌خوام پسر خاله بشم...



سل‌ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام...
زيارتت (زيارتهات!!!) قبول...!! تعجب نکن. گفتم شايد تو هم جزو اون دسته از همسفرا باشي که بعد عمره از کاروان نور دل نکندن و خودشون و انداختن وسط سفراي مشهد و جمکران و سوريه و کربلا و ... (خدا بده برکت!!!!!)
حتما به خودت مي‌بالي که تونستي پا بذاري تو شهر پيامبر، پات و گذاشتي جا پاي عشقاي زندگيت. حتما کيف مي‌کني که مسافر شهر نور، شهر مکه بودي... (جوگير نشو، جلو پات و نگاه کن!!)
حالت چطوره؟! خدايي نکرده خسته که نيستي؟!... (باشي هم کاري از دستم بر نمياد! خسته نباشي!!!)
بعد از کلي به قول بعضيا ...شانسي، رفتي مکه و شدي حاجيه خانم...! عجب لقبي دادم، بهت کيف کردي ها!!!
از خودت مي‌پرسي بابا اين ديگه کيه؟!!! زحمت نکش، هيچکي!
فقط اومدم براي تجديد اون همه خاطره‌هاي قشنگ و فراموش نشدني پشتبند حاجيه خانم شدن، چند تا کار بهت پيشنهاد بدم:
اوليش همين وب لاگه، مابقيش هم جلسه و اردو و ... (اگه شمّ تجاري داشته باشي به هر زحمتي شده حرفام و تا آخر گوش ميدي و کاري رو مي‌کني که اون آخر گفتم...!!)
حتماً از خودت مي پرسي چه سودي؟!
عرض کنم خدمت سرورم که: يکيش همون تجديد خاطره است، يادت که مياد تقريباً دو هفته کجا بوديم؟! (نميدونم سفرت 15 روزه بوده يا 12 روزه). خوب من يکيش و گفتم، مابقيشم باشه طلبت!
توي اين اردوها و جلسات کاراي زيادي انجام شده و مي شه که از بعضياش!! فيلم و عکس و کليپ و... روي وب لاگ گذاشتم (البته بهتره بگم گذاشتيم...!).
اگه نظر بهتري داري يه تکوني به خودت بده و به آدرس karvan_noor@yahoo.com ايميل بزن (شايد شانست زد و گوش دادم، البته شايد)
ممنون از اينکه بهم (اصلاح مي‌کنم، به همفسرات) سرمي‌زني!
نگفته مي‌دونم براي همه همسفرات دعا مي‌کني...
علي علي!

سلام بر تو ای سلطان سرزمين مهر

سلام بر تو ای ملکوت فروتن خداوند در سرزمين من؛
سلام بر تو ای پاره ی پيکر پيامبر؛
سلام بر تو ای سلطان سرزمين مهر؛
سلام بر تو ای مولای مهربان و بيکران؛
آقا جان! نامت برای من همواره قرين خاطراتی است که از نور آکنده است.
رواق های دل گشای مزارت و کاشی هايی که نور آفتاب جمالت در آن ستاره های درخشان تلالو می باشد و سنگ هايی که پرسخن ترين سنگ های عالمند و با تمام زائران تو راز می گويند و حوض هايی که فواره های معرفت آدميان در آن می جوشند و گلدسته هايی که اشاره ی هميشه ی توست به آسمان الهی ....

ضریح مطهر حضرت رضا علیه السلام

ايام ميلاد شمس الشموس، امام رئوف، ثامن الحجج
« علی بن موسی الرضا عليه السلام »
بر دوستداران و شيعيان آن حضرت تهنيت باد