بار الها سالها اشک روان دادي مرا
اشک نه، مولاي من، درّ گران دادي مرا
اشک دادي تا سياهي را بشويم از دلم
خوب مي دانم چرا آه و فغان دادي مرا
خوب مي دانم که دورم از مسير بندگي
اين تو هستي بين خوبانت مکان دادي مرا
اين چه لطف بي حسابي هست يارب کز وفا
در جواب ناسپاسي آب و نان دادي مرا
هر چه آلوده تر از پيش آمدم بر درگهت
بيشتر در وادي عشقت امان دادي مرا
با وجود بارها بد امتحان پس دادنم
باز هم از نو مجال امتحان دادي مرا
بس که زشتي مرا زيبا نمودي جلوه گر
بر ملائک همچو يک بنده نشان دادي مرا
.
.
.
.
.
تو خداي مني....
اين قصه دراز است، غزل مي طلبد...
دلمون هواي مسجدالحرام رو کرده بود...