۱۳۶۷/۸/۱۶

آشتی با خدا، با قرآن

همه ما راحت حرف می زنیم، ولی نوشتن برای بیشتر ما سخته. اما تو هم بنویس تا یادت بمونه که نوشته ها، رد پای عبوره. فردا که برگردی و نوشته هاتو بخونی، یادت میاد که از کجا رد شدی و چه طور قد کشیدی.
این روزا، آدما سرشون خیلی شلوغه!! یعنی حال و حوصله خدا رو ندارن، حال اونو نمی پرسن، براش نامه نمی نویسن؛ اما بیا ما این کارو بکنیم، ساعت هامون رو باهاش قسمت کنیم.
و اما اون کتاب آسمانی، یادت هست؟ اسمش قرآن بود. کلمه های خدا بود در دستای پیامبر. با اینکه این روزا، این کلمه ها همه جا هست، اما کسی اونا رو نَفَس نمی کشه، کسی با اونا زندگی نمی کنه. اما بیا ما کلمه های خدا رو نفس بکشیم و باهاشون زندگی کنیم. از این به بعد بهاش صحبت کنیم.  
 


هفته دوم
خدایا! چند وقتی از دوستیمون میگذره و من همش به این موضوع فکر میکنم که مگه میشه آدم با خدا دوست بشه؟! آخه تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچیک. اما من یاد حضرت ابراهیم افتادم. یادم افتاد که تو بهش گفته بودی خلیل. خلیل یعنی دوست و خلیل الله یعنی دوست خدا. پس حضرت ابراهیم دوستت بوده. اما اون پیامبر بود. من که پیامبر نیستم!
اما من گشتم و توی قرآن یه آیه پیدا کردم. یه آیه که ثابت کرد تو با همه دوست میشی، با همه.
سوره یونس آیه 62، اونجا که میگی: «آگاه باشید که دوستان خدا ترسی ندارند و غمگین نمی شوند.»
خدایا! ممنون که اجازه دادی باهات دوست باشم.
تو درباره دوستی با خدا چی فکر می کنی؟ به نظر تو این دوستی چه شکلیه؟ چه جوریه؟
دوستی یه ماجرای دو طرفه است و هر کدوم از دو طرف وظایفی در برابر هم دارن. درباره دوستی با خدا هم قطعاً همین طوره، نه؟!
اگه دوستی با خدا معنی داشته باشه، پس واژه هایی مثل قهر و آشتی هم معنی داره. راستی تو هیچ وقت با خدا قهر کردی؟! آشتی چه طور؟!