۱۳۶۸/۷/۸

بيت الله، حبل الله ... ثارالله

حماسه دم و بازدم تاريخ بشری است. بی حماسه، تاريخ می ميرد. و حماسه کربلا دم و بازدم عميقی است که نوباوه اسلام را از گزند اختناق، مصون داشت و يادکردِ اين حماسه در هر روز، در هر سال، ادامه نفس عميقی است که تعلق به سينه های آينه وار پيروان حق و حقيقت دارد. دوستی حق، مرز نمی شناسد، زيرا حق از شناسنامه و اوراق هويت بی نياز است.
کربلا تبلور کردار حق طلبانه امت راستين پيامبر اسلام (ص) است. کربلا يک فاجعه نيست، يک واقعه برجسته و يک خيزش اوج گيرنده در حافظه انسان و انسانيت است. اوج اين قله را هرچه از آن دورتر شوی بهتر می توانی نگريست و رمز جاودانگی کربلا نيز در همين نکته نهفته است.
کربلا کهنه نمی شود! زيرا ماندگارترين شيوه سلوک إلی الله را، نه در سخن صرف، بلکه در عرصه عمل، جامه تحقيق پوشانده است.
با صدای بلند می انديشم چگونه سطرهای غريب رقم می خورند بر صفحات تاريخ؟ اين عطش که حادثه آفريد از کجای آفرينش آب می نوشد؟ کربلا را چگونه می خواهيم به دست ناپايدار عقل بسپاريم؟
« کربلا قلب زمين است و عاشورا قلب زمان. يعنی که اصلا کربلا مطلق زمين است و عاشورا مطلق زمان؛ و راههای آسمان از اينجا آغاز می شود؛ از اينجا دروازه ای به عالم مطلق گشوده اند.
می پرسی که از متناهی چگونه می توان راهی بسوی نامتناهی جست؟ اين سرّالأسرار خلقت است و گويی تقدير چنين رفته است که اسرار، اگرچه به بهای سر باختن حسين (ع) فاش شود.
طرفه خراب آبادی است اين سياره زمين که از آن دروازه هايی بسوی نامتناهی گشوده اند: بيت الله، حبل الله،... ثارالله.
سرّالأسرار خلقت اين است: فأحببتُ أن أعرف».
                                                           (شهيد آوينی)
دلی که در سينه کربلائيان می تپد از تبار دلهای زمينی نيست. دلی است که فرشتگان ژوليده موی به هنگام آرايش خويش بايد آن را چون آيينه ای به دست گيرند و دريابند کم و کاستی های فرشته بودن را! تا دلهايشان کباب شود در آرزو و حسرت بنی آدم بودن!! دلهای ايشان از ذرات تبلور يافته حق است نه از گِل!
عاشوراييان هرچه بيشتر پيش می روند از خود فاصله بيشتری می گيرند!
نبری گمان که يعنی به خدا رسيده باش
 تو زخود نرفته بيرون به کجا رسيده باشی؟
نگه جهان نوردی قدمی زخود برون آ!
که ز«خود» اگر گذشتی همه جا رسيده باشی!
کربلا اُمّ القرای عشق و ديار خونبار يار است. هر کس در سينه اش قلبی کربلايی نتپد و شريانش با شريان بريده عاشورا پيوند نخورد از طواف کعبه عشق بازمانده و از قافله عشّاق بريده است.


۱۳۶۸/۷/۶

نفس های پنهان

... قلم يارای نوشتن ندارد همان بهتر است که با زبان مردی که بيابان در بيابان غم جدش را فرياد مي کند مويه کنيم. فرزند منتقمش – امام زمان – اينگونه توصيف می نمايد:
« پيشاني ات برای شهادت عرق کرده بود. به خود می پيچيدی و شوق وصل به راست و چپت می کشاند، با گوشه چشم به حرم و اهل خانه ات نگريستی و از فرزندان و خانواده ات به خويش مشغول شدی و اسبت گريزان بسوی خيمه ها شتافت و شيهه، زنان گريان اهل خيام را آگاه کرد.
زنان همين که اسب تو را شرمسار يافتند و زينش را واژگون ديدند از خيمه ها بيرون ريختند. موهای پريشان بر گونه ها و ضجّه زنان بر چهره ها نواختند و ناله کنان به هر سوی شتافتند.
پس از عزّت و شکوه به خواری افتاده به سوی قتلگاهت دويدند، آنجا چه ديدند؟ شمر بر سينه ات نشسته بود، تيغه شمشيری را بر گودی زير گلويت فرو برده و محاسنت را چنگ زده بود و با شمشيری هندی، نازنين سرت جدا می کرد...
در آن حال تو آرامش داشتی. نفس هايت پنهان شده بود...».
فطرت عالم بر حبّ حسين و ولايت او شهادت می دهد و آن پيمان ازلی – ألستُ بربّکم قالوا بلی – عهدی است که خالق از بنی آدم بر حبّ حسين و ياری او ستانده است.
دل تو عرصه ازلی خلقت است، گوش کن که چه خوش ترنّمی دارد: حسين، حسين، حسين....
نمی تپد بل حسين، حسين می کند.



کجاست آنکه زنجير جاذبه خاک را از پايش بگشايد و هجرت کند از خود و بستگی هايش، تا از زمان و مکان فراتر رود و خود را به قافله شصت و يکم هجری برساند و در رکاب امام عشق به شهادت رسد؟
کربلا ما را به خود فرا می خواند و دلهای مشتاق همچون کبوتران جلد حرم در هوای کربلا پر می کشند. گوش کن، به ندای دلت گوش کن که حسين، حسين می کند.


۱۳۶۸/۷/۲

مصباح نور

ديگر بار کنار خيمه ها می ايستد و عمود خيمه را می فشارد و همچنان شرق تا غرب طف را از پيشاپيش نگاهش می گذراند. تشنگی به سراغش می آيد و مويه لبان کودکان حرم موسيقی متن روز عاشوراست که نواخته می شود.
... از خاطره اش عبور می کند که با تنهاترين مرد، غريبانه به نخلستان های کوفه پناه می برد و چاه های رازدار آن، انيس او می شدند.
مکر کوفيان آن شب از آستين خوارج بيرون آمد و اولاد علی را داغدار ماتم علوی کرد.
 آنشب بوی خون تمام کوفه را در بر گرفته بود و ماهتاب نوزدهمين شب از شرم در هاله ای عميق فرو رفته بود، آنقدر که تاب ديدن نداشت و با اذان صبح چادر ابر را از سر خود کشيد.
الله اکبر... ...
اقامه نماز
الله اکبر... ...
عاشقانه با بی نياز
الله اکبر... ...
پرواز
فزتُ وَ رَبّ الکعبه.

 
وصدای جبرئيل؛ وای علی کشته شد.
صدای قاسم، حسين (ع) را به خود آورد؛ عمو جان - عمو جان - می خواهم به عالم غيب راه يابم، اذن حضور می خواهم برای «عند ربهم».
نگاه نگرانش اندام نحيف ولی استوار قاسم را مرور می کند، لبانش از تشنگی به سختی از هم جدا می شدند ولی چشمانش نويد مرگی شيرين را تداعی می کرد.
نويد شهادت در چشم هايش تجلی داشت آنگاه که «اَحلی من العسل» تفسير قاسم از شهادت بود.
عمو نگاهش می کرد، درست مثل برادرش حسن (ع) زيبا بود، وقتی به ميدان می رفت قدم هايش به زمين کشيده می شد. زينب بانوی محبت و صبر از ورای خيمه ها اندام قاسم را تا ملکوت مشايعت می کرد و آخرين نگاه هايش را به گام های قاسم می سپرد.  وقتی پيکر خون آلود قاسم را در آغوش کشيد، شميم حسنی اش حسين (ع) را تا مدينه پرواز داد تا همان روزی که خورشيد وجود حسن (ع) تيرآلود فتنه ها شد.
بوی غربت هنوز در کوچه باغ های حجاز شور می زند، هنوز پژواک فريادهای مهتاب و نخلستان جاری است و حسن (ع) غريب ترين خورشيد زمينی است، که نور افشانی می کند، اما کوردلان متعصب، تحمل شعاع نور مجتبوی را ندارند و حسين (ع) در کنار بازوان تنومند برادر همچنان ايستاده است.
باز هم 28 صفر است و محشر کبرای نازنينان اهل بيت (ع)، حضرت امام حسن (ع) است، و آسمان مدينه حزن آلود. پيکر مردی خورشيدی بر شانه های شهر سوار است، شيپور مکر و قدرت پرستی می نوازند و ناگهان «مصباح نور» تير باران حادثه می شود...
عشق در قامت سرخگون حسين به نماز می ايستد و ملائک در محراب حسين سجده می کنند.
بگذار فاش گفته شود آنکه مسجود ملائکه است حسين است، و آدم را ملائک از حيث اينکه واسطه خلقت حسين است سجده کردند.
خون با حسين پيمان ريختن بسته است، سر با حسين پيمان باختن.