۱۳۶۷/۱۲/۱۲

فتح ارزش های اسلامی


زماني افتخار دست هامان زخم و تاول بود
 زماني غصه و اندوه مان با غصه اي حل بود

زماني آنچنان خندان به سوي شعله مي رفتيم
که آتش هم در اين شور اهورايي معطل بود

زماني آنچه را منطق نشان مي داد رد مي کرديم
هر آنچه عشق مي فرمود همچون وحي منزل بود

ولي حالا از آن شور و نوا, آيا نشاني هست؟!
خدايا کاش حال و روزمان مانند اول بود

نمي خواهم دگر دود و دم اين شهر درهم را
خدايا کاشکي در سينه هامان گاز خردل بود ...

اين شعر يادگار حاج آقاي آشتياني, مدير کاروانمونه که پارسال تو همين روزا واسم فرستادن...
من هميشه وقتي پيامکي بهم ميرسه, سعي مي کنم حتما جواب بدم, يه متني متناسب با همون متني که دريافت کردم... ولي جواب اين شعر رو نمي دونستم چي بايد بفرستم؟! آخه اين شعر, اين پيام, از زبون کساني بود که اون فضاها رو درک کرده بودن و براش زحمت کشيده بودن. من توي دفترم, تو کتابام, از اين شعرا خيلي داشتم ولي همشون از زبون "ما" بودن, ضمير همشون "اول شخص جمع" يا نهايتش "اول شخص مفرد" بود!! "اول شخصاي جمع خاطره تعريف کرده بودن و من خجالت مي کشيدم که اين خاطره ها رو, من بفرستم! مني که جزء اون "اول شخصاي جمع يا مفرد" نبودم...

سنگر خوب و قشنگي داشتيم
روي دوش خود تفنگي داشتيم

جنگ ما را لايق خود کرده بود
جبهه ما را عاشق خود کرده بود
.
.
.
آه جبهه کو برادرهاي من...

تنها جمله اي که تونستم به عنوان پاسخ واسه ايشون بفرستم اين بود: "خدا رو شکر که هر چند ماها تو اين فضاها نبوديم, اما از شنيدن خاطراتش بي نصيب نيستيم..."

خوشا روزي که گرم جنگ بوديم
ميان رنگ ها بي رنگ بوديم

دل هر کس شهادت را طلب داشت
حديث عشق و مستي را به لب داشت

خوشا تنهايي شبهاي سنگر
که دل بود و تمنا بود و دلبر...

سالروز آزادسازي خرمشهر, براي همه ي همسفرا و البته دوستان, خصوصا حاج آقاي آشتياني و حاج آقاي امرايي مبارک باد.

از همه التماس دعا داريم.