۱۳۶۷/۹/۱

یوم الله


بیست و دو!
بیست و دو بهمن!
این شماره و این روز برات خیلی آشناست
لازم نیست کسی بهت یادآوری کنه که این روز چه روزیه، لازمه؟؟؟!!!
حواست رو جمع کن، این روز هم یه روز مثل بقیه روزاست...
فقط یه فرق داره! وقتی از این روز رد میشی باید بزرگ بشی باید رشد کنی باید یاد خودت بیاری که روز بزرگی رو پشت سر گذاشتی باید یاد خودت بیاری که اگه بزرگ نشی مجبور میشی مثل مرغ طوفان بال و پرت و از زیر دست و پای مردم جمع کنی و بری باید یاد خودت بندازی که اگه حواست رو جمع نکنی مجبور میشی با لباس مبدل و تغییر چهره در بِری از خشم مردم باید یادت باشه که حق یکیه و دومی نداره. حق چپ و راست نداریم. فقط یه حق داریم که خداست. هر کی با اونه بزرگ میشه و هر کی بی اونه زیر نگاهای خشم آلود بنده های خدا داغون میشه.
بیا بزرگ شو. بیا به خودت بگو که باید بزرگ شی!
بیا به خودت بگو که ارزش بزرگ شدن رو داری!
بیا به خودت ثابت کن که خدا تنها حق توست تو کل عالم!
بیا به خودت ثابت کن که تو فقط وام دار خدایی نه کسایی که واسه بهشت رفتنشون داستان جنگ آرماگدون رو تعریف میکنن واسه بچه هاشون و تو گوششون فرو می کنن که خودشون تنها آدمایی ان که خلق شدن واسه بهشت.
بیا به همه ثابت کن که فقط یه بیانیه است که واست مهمه! فقط یه نامه است که باهاش کیف میکنی.
به همه بگو که واسه تو قرآن ورق پاره هاي عمروعاص نیست. قرآن تو زنده است و ناطق. قرآن تو علیه!!
منتظرتیم!!
یا علی

یوم الله



به نزدیکیای مسجد رسیدیم.
دوستم در حالی که آستینش رو بالا می زد پرسید:
به چه جرمی امام حسین (ع) رو شهید کردن؟
نمی دونستم چه جوری جوابش رو بدم، نگاهی به صورتش انداختم.
انگار توی فکر بود.
گفتم: جرم حضرت این بود که تن به ذلت نداد.
گفت: راست می گی.
در حالی که جورابش رو بیرون می آورد گفت:
دین یعنی همین، ولایت یعنی همین.
داشتم به حرفاش گوش می دادم.
ادامه داد: خواست خدا هم همینه، نه؟
گفتم: حتماً همینه.
حضرت لحظه شهادت مگه به خدا عرض نکرد راضی ام به رضای تو، و تسلیم امر تو.
گفت: ما چه باید بکنیم؟ همین که برای ائمه روضه ای بگیریم و چند قطره اشک.... کافیه؟
گفتم: راه روشنه. ما امروز هم باید پشتیبان ولایت فقیه باشیم و تن به ذلت ندیم.
صدای اذان بلند شد. نگاهم به سر در مسجد افتاد.
پارچه ای در باد می لرزید. روش نوشته بود:
یوم الله 22 بهمن مبارک.