۱۳۶۸/۶/۳۱

گاه رفتن

...داغ رسول هنوز تسکين نيافته بود و غم فراق پدری والا مقام چون محمد مصطفی (ص) بر شانه های صبور بنی هاشم سنگينی می کرد که حريم کوچه بنی هاشم شکسته شد و بيت علی (ع)  در آتش جهالت سوخت و پروانه وجود بی بی (س) در سوختنی عاشقانه پرواز را آغاز کرد.
آنروز وقتی دستان «کوثر» دامان «غدير» را گرفته بود و غلاف مکر سقيفه بر شاخه خوش بوترين ياس ضربه می زد، او سر خواهرش زينب را در آغوش گرفته بود و بر مظلوميت علی (ع) اشک می ريخت.
خون از ميخ در می چکيد و صدای محسن در فضای کوچه پيچيده بود، آه... که بوی دری نيم سوخته مدينه را فرا گرفته بود.
آنروز نامردترين مردمان، مردترين مرد را به بند کشيده بودند و بانوی ارغوانی با دستانی لرزان فرياد « وا محمدا» سر می داد.
آنروز از خاطر حسين پاک نمی شود که علی تنهای تنها در اتاقی که هنوز بوی مظلوميتش در تاريخ جريان دارد، زهرا (س) را غسل می داد؛«بريز آب روان اسماء...»
حسين (ع) آنروز را از ياد نمی برد وقتی گريه های طوفانی ولی آرام علی (ع) آسمان هفتم را به لرزه می افکند. ديگر غسل دادن مادر به پايان رسيده است، حسين گريه می کند و فرزندان زهرا (س) نيز در پی آنند که مبادا خروش گريه هايشان خواب غفلت مدينه را برآشوبد.
حسين (ع) آن لحظه را از ياد نمی برد که بند های کفن باز می شود و دستهای مادر برای آخرين بار گشوده می گردد و حسين تمام گريه هايش را تقديم آغوش مهربان مادر می کند.
حسين (ع) آن شب دردآلود را از ياد نمی برد، کوچه ای ساکت – تابوتی کوچک... سلمان و علی (ع)، حسن و حسين(ع) که دو ليف خرما در دست داشتند. زينبين (س) که به زحمت گريه هايشان را فرو می شکستند... و دفن شبانه...
حسين (ع) گريه های علی (ع) را که جز چاه و نخلستان هيچ کس و هيچ چيز يارای شنيدن آن را نداشت از ياد نمی برد.
به کربلا باز می گرديم...
گاه رفتن يکی ديگر از پرستوهای عاشق و حسين (ع) بی تاب به خيمه ها نگاه می کند و آنطرف چشمهای پليدی را ميبيند که تمام مسلمانی خود را به شهوت فروخته اند. اذن ميدان می خواهد، همو که رنگ پوست تيره اش گواه سپيدی قلبش است. حسين (ع) به چشمان شور انگيز جون نگاه میکند و شهادت را در افق ديدگانش می يابد، اما دلش به رفتن او رضا نمی دهد، اصرار از پيشانی سوخته جون می بارد و حسين (ع) چشم بر هم می گذارد تا او نيز به جانان پيوستن را درک کند و سرمست از صهبای خون به سوی ابديت بشتابد.


۱۳۶۸/۶/۲۹

مردی ديگر

.. عاشوراست؛ خورشيد طف می تابد، بيابان تفتيده، انسان های طف ديده و خيمه های عطش خيز در انتظار روزی عارفانه اند.
عاشوراست؛ عاشقانه ترين روز تاريخ عاشق ترين مرد با معشوق ترين عشق به هم رسيده اند و معاشقه خون ديدنی ترين لحظات دنيا است.
عاشوراست؛ دردانه آفتاب؛ سرو خشکيده اسلام و آزادی را از خون خانه شهادت سيراب کرده است تا برای هميشه آب های عالم فرياد گر مظلوميتش باشند.
عطش موج می زند و آفتاب سوزناک ترين غزل را سر داده است. چشم های جهان مبهوت جهالت کوفيان است و سر تا سر نينوا را مرور می کند. تشنگی امان همه را بريده است.
صدای شيهه اسبی در حافظه ام ماندگار می شود و آنکه بر اسب نشسته «حر» است که به ميدان می رود. چشم های حسين (ع) را می بينم که جرقه های سمّ اسب «حر» را دنبال می کند. 
حسين (ع) به عمود خيمه تکيه زده است و گاهی فاصله خيمه ها را تا ميدان هروله می کند تا يک قربانی ديگر به پيشگاه محبوب ارسال دارد.
خورشيد و عطش دو بيتی می خوانند، او همچنان ايستاده است تا از دينی که جدش رسول آن بوده حمايت کند...
28 صفر سال 10 هجرت بود، بوی غم در کوچه ها پيچيده بود وقتی حسين (ع) شش سال داشت، گرد يتيمی پيشانی شهر را خاک آلود کرده بود و شب پرده سياه خود را به نشانه عزا در آسمان افراشته بود.
چشم های  علی بود و بدنی بی رمق، زهرايی بود و جسمی که ديگر تاب ماندن در اين دنيا را نداشت، طفلانی که ديگر دست نوازش آفتاب پيشانی بلندشان را نوازش نخواهد داد، به افق خيره شده بودند...
اشک ريزان چشم ها بود و حسين می باريد درست مثل برادرش که از فقدان خورشيد تاب نمی آورد و باريدن می گرفت...
به کربلا باز می گردد فرياد الله اکبر مردی ديگر...
فرياد الله اکبر مردی ديگر در ميدان کارزار خاموش می شود و حسين به همراه اميد لشکرش عباس راهی ميدان می شوند تا نظاره گر وصال خونين عاشقی ديگر باشند.
اولين شهيد بنی هاشم عازم ميدان می شود، همو که شبيه ترين مردم است به آفتاب، همو که وقتی قدم به طف نهاد کوفيان سر دادند که رسول الله به ميدان آمده است اما وقتی خود را « علی بن الحسين» معرفی کرد باران نيزه ها او را به آغوش کشيد.
چشم ها به ميدان دوخته است و علی اکبر در بارگاه چشمان مضطرب ولی آرام حسين موج می زند. تشنگی عروج بر لبان هاشمی اش سايه افکنده و دمی ديگر... نوشانوش از باده کوثر پرواز می کند.
به خيمه بر ميگردد در حاليکه هنوز گرمای لبان تشنه اکبر از وجودش زبانه می کشد شايد گونه های خون آلود اکبر، حسين را به ياد ارغوانی کبود گونه های مادرش زهرا، اين چنين غم اندود کرده است...