خيلی وقت بود که برچسپ خاطره رو آپ نکرده بودم... گفتم يه سری هم به خاطره ها بزنيم!!
ولی خاطره ی اين دفعه با دفعه های پيش متفاوته!! تفاوتش هم از اين جهته که در مورد سفر نيست و يه خاطره ی شخصيه...
امروز سالگرد خاطره ايه که يادآوريش برام خيلی هم خوشايند نيست و واقعا اذيتم ميکنه، ولی خب هميشه تو ذهنمه و بيرون بيا نيست... و وقتی به اين تاريخ ها می رسيم تو ذهنم زنده ميشه:
بيمار با نام مسافر نور، بايد در تاريخ 17 مرداد، در بخش پيوند بيمارستان شريعتی بستری شود!
دستور پزشک معالج!
بيمار بستری شده، بايد موهايش با يک زده شود (همون کجل خودمون!!) تا در هنگام شيمی درمانی مشکل ريزش مو نداشته باشد!
دستور پزشک معالج!
بيمار به اتاق استرليزه شده انتقال داده شود و به مدت 2 ماه در اين حالت بماند!
دستور پزشک معالج!
بيمار بستری شده، حق هيچ گونه ملاقات و يا خروج از اتاق را ندارد و ملاقات فقط از پشت پنجره صورت بگيرد!
دستور پزشک معالج!
دستور پزشك معالج!
دستور پزشك ...!
دستور ...!
خيلی سخته که کچل ِ کچل شده باشی و يه 3 راهی به قلبت وصل باشه و حتی دکمه های پيرهنت رو هم نتونی ببندی و در اين حالت کسانی که دوستشون داری بيان به ديدنت و تو حتی نتونی به آغوششون بکشی و مجبور باشی از پشت شيشه، مثل زندانی ها باهاشون ملاقات کنی... زندانی شدن به جرمی که خودت هم نمی دونی چيه!!
بيمار به نام مسافر نور، در تاريخ 17 مهر مرخص است ...
دستور پزشک معالج!
اما هنوز اثری از مو نيست... کچل ِ کچل...
بيمار نام برده شده در تاريخ 20 مهر يعنی 65 روز پس از بستری شدن، و 3 روز پس از مرخص شدن، دچار عدم تعادل، سرگيجه، سردرد در ناحيه فرونتال شده و به تدريج حال بيمار بدتر شده... و متعاقب آن مجدد در اين مرکز بستری شود!
دستور پزشک معالج!
بيمار 3 روز است که بيهوش است!! عفونت تمام وجود او را گرفته و دارد به مغز می رسد... ديگر اميدی نيست...
گزارش پزشک معالج!!
مادرم دلش شکسته بود، از حضرت زهرا (س) کمک خواست...
نماز اول وقتش رو نذر برگشت من کرد...
صبح صدای خوشحالی پدر و داييم و گريه ی مادرم، من و بيدار کرد...
از اون روز به بعد، تو فاميل و بيمارستان به اين مسافر نور ميگن: مرده ی زنده!!
اين خاطره، شايد يه خاطره ی شخصی و ناخوشايند بود ولی می خواستم ميزان توکل به خدا و اعتماد به لطف ائمه رو بازگو کنم!
علي علي!