۱۳۶۸/۱/۲۹

در گريز از صدای "ب"



·         راهش را یاد گرفته­ ام. همین که صدای "ب" می ­آید سرم را می­کنم توی لجن. خیلی سخت نیست. جوری سرم گرم می­شود که بوی گندش را اصلاً نمی­ فهمم. کرم­ها، بچه قورباغه­ ها، وزغ­ های بزرگ، بقیه­­ ی آنهایی که مثل من سرشان را کرده ­اند تو. کم که نیستیم. اهالی مانداب! خیلی زیادیم... تا چشم کار می­کند و گوش می­بیند... اهالی مانداب!
خودت که بهتر می ­دانی، از همه ­ی آنچه آفریده ­ای عاقل ­ترم. زرنگ ­تر! تا حس می­ کنم نزدیک است که بگویی «بخوان»، نزدیک است که صدا برسد، که نسیم بوزد، که باد بر شانه­ ی من فرود آید، سرم را می­ کنم آن تو! زرنگی را سیر می­ کنی؟ می ­دانم صدا به آنجا نمی­رسد، وگرنه کرم­ها، کرم نمی ­شدند و این همه وزغ؟!
می­ خواهی بگویی «بخوان» و من پیش از آنکه واژه را تمام کنی، در آغاز کلمه ات می ­گریزم. پی­ام می­گردی که مبعوثم کنی و همه غارهای تنهایی از حضورم خالی­ اند. حرایی نیست که بشود مرا در آن برانگیخت.
عنکبوت هیاهو بر سر در همه­ ی تنهایی­ های من تار تنیده است و من روزهاست و سال­هاست، به نام آنکه مرا آفرید، هیچ نمی خوانم!!

·         تلفن! حرف می­زنم... ساعت­ها. با یکی که اصلاً برایم مهم نیست چه می­گوید. حتی مهم نیست چه می­گویم. حرف­هایی که نمی ­خواهیم بزنیم. از هر دری. حرف­هایی که فقط برای نشیدن صدای "ب" خوب­اند.
پیتزا، رستوران، کافه، سوپر... تنوع زیاد شده؛ اصلاً همین که پای قفسه­ها بایستم و همه را ببینم و یکی را انتخاب کنم، خودش کلی از وقت را گرفته. می­ شود لیس زدن بستنی و گاز زدن بلال را بیشتر طول داد، جُک­ های بیشتری گفت. خیلی کارها می­شود کرد. من که دیگر مثل قدیم­ ها نیستم که یک جا بنشینم تا آن حزن عمیق مثل مه بیاید و روی دلم را بگیرد و بعد... من حالا دیگر خیلی کارها بلدم.
کنار جوی­ ها و رود­ها پی نگاه خیره­ ی من به آب زلال می­ گردی تا آن تلنگر بزرگ را به روحم فرود آری؟ من  که گفتم زرنگ شده­ ام. کنار رودخانه ها فقط اجاق می ­سازم، گوشت کباب می­ کنم و به دندان می­ کشم. آب زلال؟! «هه! هه!» من واقع گرا شده ام و جدا از این حس­های شاعرانه!
منتظری من با حسرت به کوره راه های نگاه کنم و از شوق رفتن پر شوم تا بگویی که چه گم کرده­ ام؟ نه! گذشت آن روزها!
من حالا در ابتدای کوره راه می ­ایستم و به بنگاهی محل می­ گویم: «چه قدر خرج برمی­ دارد اگر بخواهم 
د، اشکم بریزد، سرم را بکوم به دیوار، بنالم:

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می­کشم از برای تو....

این کارها قدیمی بود. من اصلاً نمی ­گذارم دلم تنگ شود. برای چی الکی ناله کنم؟ من خودم شده ­ام قال و مقال عالم. راحت! دیگر لازم نیست چیزی را بکشم. شده ­ام خودش. شیرجه زدم تویش. تا ته ته! زور است؟ نمی­ خواهم رنج بکشم. می­دانم که شنیدن آغاز رنج است. "ای انسان تو رنج می­کشی به سوی من، رنج کشیدنی."[1] پس نمی­ خواهم بشنوم. همین جا مطلب را روشن کنم: من می­خواهم دانه­ی توی خاک باشم و همان جا بگندم. در آمدن از خاک سخت است؛ رنج دارد. به همین دلیل من هوس افتاب و عطش نسیم را در خود کشته­ ام. دست از سرم بردارید.
بنده، خودم نگاری شده ام که نگو و نپرس! هی می روم کتب و خط می نویسم­ به همه هم می گویم: «حس می­ کنید چیزی کم است لابد کم خط می­ نویسید، بیشتر بروید مکتب! نفس عمیق بکشید، دوش آب سرد بگیرید. سعی کنید به خرافاتی مثل غمزه و الهام و این حرف­ ها فکر نکنید.»

·         و باز تو مرا مبعوث می ­خواهی! برانگیخته! رسول اقلیم خودم، و من باز می­ گریزم. از تمام آنچه مرا به نام تو می ­خواند. من می­ترسم. از لرزش بعد از فرود واژه می­ترسم.
از حرا فرود آمد. به خانه رفت. گفت: «برد بیاورید تا خود را بپوشانم.» می­ لرزید و می ­لرزید، چنان که بید در باد. باز صدایش کردی: «ای جامه به خود پیچیده! برخیز!»[2]
من می­ترسم. از لرزش بعد از فرود واژه می­ترسم. از اینکه دیگر نگذاری لای جامه­ های به خود پیچیده ­ام بمانم. از اینکه بخواهی برخیزم. من می ­خواهم بخوابم. لای لایه­ هایم. من از برخواستن می­ترسم.

·         تو مرا مبعوث می­ خواهی. برانگیخته! رسول اقلیم کوچک خودم! و من می­ گریزم، از تمام آنچه مرا به نام تو می­ خواند.

 
[1] سوره انشقاق، آیه 6
[1] سوره مدثر، آیه 1

۲ نظر:

  1. گوشه گيران زود در دلها تصرف مي كنند
    بيشتر دل مي برد خالي كه در كنج لب است

    زیبا بود بسیار
    وقتتان یاری کرد طواف عشق را یادی کنید

    پاسخحذف
  2. سلام ،حالتون خوبه؟شرمندم بخدا من میخوام زود به زود بیام ولی وبتون خیلی دیر بالا میاد،فک کنم واسه این قالبه س!چشم حتما خبر میدم نتیجه کنکورو،کنکور دانشگا آزادم دادم،خیلی راحت بود سوالاش کلی تعجب کردم...نه به دولتی چه قد سخته نه به آزاد چه قدراحته!میگم ببخشید یه ابهامی برای من پیش اومد
    شما مگه عمره دانشجویی نمیرین؟خب مگه عمره دانشجوییه دخترا رو لغو نکردن،خب پس شما دختر نیستین دیگه آقا پسرید.!آخه دیدم یه بار تو یکی از نظرات شما رو بانو خطاب کرده بودن!!!
    راستی میشه بدونم شما تو علم وصنعت چه رشته ای میخونید؟
    یه سوالم دیگه م دارم کی میرید مکه؟
    خیلی ناراحت شدم هم عمره دانش اموزی دخترا لغو شده هم عمره دانشجویی دخترا!موندم چرااا
    اما خوش به حال شما
    نایب الزیاره باشید.
    خوشا به سعادتتون،خیلی بهتون حسودیم میشه.
    یادمه گفتین که کاروان بچه های امیرکبیرم با شمان،به به جمعتونم که جمعه
    برای ما هم دعا بکنید.

    پاسخحذف