۱۳۶۷/۶/۱۳

اندوهان اشک

ای آسمان،
ای همسفر با اشک‏هایم!
سر می‏گذارم روی زانو
سرشار از مرثیه‏هایم!
با من بگو از غربت شهر مدینه
از عطر تربت‏های آذین گشته با اشک
از داغ‏های گرم روییده به هامون
از کهکشان‏هایی که امشب داغدارند
از سینه‏هایی که در آن پیچیده ناله.
امشب هوای بقیع دارم؛ هوای غریبانه غربت؛ تا تصویر اندوهم را، در اشک ریزانِ ستاره‏ها نظاره کنم.
امشب دلم سرشار اندوه است؛ گویی شام غریبان است و من، غریبانه در نگاهِ خیمه‏ها، آب می‏شوم.
مولاجان، ای معلم عطوفت، مهر، جهاد و شهادت وای شکافنده‏ی هسته‏ی علوم!
چقدر سخت است، یادآوری رنج‏هایت؛ از مدینه تا کربلا، از کربلا تا مدینه!
آه! از مردمانی که طاقتِ شکوهمندی‏ات را نداشتند و به آفتاب جمالت، رشک می‏بردند.
اگر نبود وجودِ نازنین تو، ابرهای تیره‏ی انحراف، آسمان اسلام را می‏پوشاندند و گلستان شریعت نبوی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، به کویری سترون مبدل می‏شد.
مولاجان! اگر نبود جویبار غایتت، جهل و خرافات، بر گستره‏ی سبز زمین ریشه می‏دوانید.
تو بودی، که چلچراغ تمدن اسلامی را، بر شاهراه حقیقت آویختی و از سر ریز انوار الهیِ علومت، دل‏های مصفّا، به آفتاب رسیدند.
تو بودی، مولاجان! که آیینه‏ی تمام نمای شریعت شدی؛ تا پویندگان معرفت، نظاره‏گر قامت حقیقت باشند؛ حقیقتی که سرچشمه از کوثرعلوی گرفته و تا بی‏نهایت، تا آن‏سوی ابدیت، جاری است.
مولای من، ای باقر علوم آسمانی، ای حجت خداوند وای مظلوم‏ترین فریاد تاریخ! کاش، شمعی بر مزار غربت و تنهایی‏تان می‏شدم؛ شامگاهانی که خورشید، از سر مزارتان می‏گذرد و با شفق دیدگانش، به غبارروبی می‏پردازد.
چقدر غروب‏های بقیع دلگیر است! با آن غربت و تنهایی که از بیت الاحزان زهرایی‏ات می‏تراود.
مولاجان!
امشب دل شکسته‏ی ما را،به عنایتی بنواز ...
سیدعلی اصغر موسوی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر