۱۳۶۷/۶/۱۵

در کجا تو را جستجو کنیم...؟


بر کدامين خاک و در کدامين سرزمين تو را جستجو کنم ؟
گفته اند در شهر و ديار ما می آيی !؟ از چشمها می گذری !؟ بی آنکه چشم های گناهکار ما لذت حضور تو را درک کنند
!
گفته اند ديار ما بار ها حضور تو را احساس کرده است
.
و زمين ما ، تن خسته ی خود را به زلال زمزم تو شسته است
.
ای مولای مهربان! ای عزيز سفر کرده
!
در کدامين ديار ؟ و در کدامين سرزمين ردپای تو را بجوييم !؟
از کالبد خاکی پله های سرداب سامرا تا ديوارهای کاه گلی مسجد کوفه
.
از سنگ های غربت گرفته ی صفا و مروه تا کالبد افسرده قلب خاکستری من
!
همه جا تو را می جوييم
!
ای غايب هميشه حاضر
چگونه بخوانمت؟
با دست هايي که به نشانه ي خواهش به آسمان بلند است
!
با لب هايي که التهاب انتظار را زمزمه مي کنند
!
با چشم هايي که شوق ديدار را در زلال اشک هاي بي قرار خلاصه مي کنند
!
ويا با نگاه هايي که امتداد جاده را بارها و بارها مرور مي کنند
!
آري مي خوانمت با واژه هاي بردباري
مي خوانمت به نامي که نيکان و پارسايان عالم تو را به آن نام خوانده اند
السلام عليک يا صاحب الزمان

کوچه هاي دل هايمان را چراغاني مي کنيم ، گلدان هاي شمعداني و ياس را به استقبال گام هاي مهرباني ات مي فرستيم
عطر حضور تو که در شهر مي پيچد فضاي خاطره جان مي گيرد
صداي قلب تو که مي آيد ضربان عشق در رگ حيات هستي مي ترواد
اي تک سوار غريب
مي دانم که پاي مي گذاري در سرزمين دلم و من حضورت را بارها و بارها فرياد مي زنم
اما اين روزها با خود مي انديشم
راستي چه کسي به استقبال تو مي آيد
ای غريب
!
ای تنها !                                                                      

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر